-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
:24:
نه نه دونفر دیگه عاشق بشن من جداشون کنم:24:
اي قاتله پليد
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
ایشههههه خاله زنکا .عاشق هم بشن|tonguesmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
ایشههههه خاله زنکا .عاشق هم بشن|tonguesmiley|
تو داستانای جنایی عشق و عاشقی باید باشه:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
عمرا|weirdsmiley|
دستت درد نکنه تا اینجا که واقعا قشنگ بود
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
قابل نداشت قسمت جدیدشو ظهر میزارم|happysmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
بنده به عنوان ناظر وزارت ارشاد این داستان رو ممنوع التصویر میکنم.
اینم علامت مخصوص حاکم بزرگ میتی کمان :animals-5:احترام بزارید|yeah|
آقا نمیشه من مث بت من وارد بشم.عسل النگوهاش میشکنه بخواد جانی بالافطره رو بگیره.
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr1494
بنده به عنوان ناظر وزارت ارشاد این داستان رو ممنوع التصویر میکنم.
اینم علامت مخصوص حاکم بزرگ میتی کمان :animals-5:احترام بزارید|yeah|
آقا نمیشه من مث بت من وارد بشم.عسل النگوهاش میشکنه بخواد جانی بالافطره رو بگیره.
یه نظر من باید عشق و عاشقی هم باشه:24:
خیلی هیجانی میشه:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
سامی تا اینجاش عالی بود
دستت درد نکنه
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
یه نظر من باید عشق و عاشقی هم باشه:24:
خیلی هیجانی میشه:24:
احیانا
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نههههههه اسمش امیر باشه اسم امیر دوس دارم خوبه
اریا هم خوبه خونش خارج خنگ :24:
ولی این وسط که این اسم هارو نداریم فقط یه مسعود داریم
اقا مسعود باید عاشق یکی بشه:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
نههههههه اسمش امیر باشه اسم امیر دوس دارم هم خوبه
اریا هم خوبه خونش خارج خنگ :24:
ولی این وسط که این اسم هارو نداریم فقط یه مسعود داریم
اقا مسعود باید عاشق یکی بشه:24:
همه چی دست کارگردانه
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
:24: خدا خفت نکنه |
ولی سعید خنگ من خودم نمیخوام عاشق بشم دونفر دیگه عاشق بشن من نگذارم بهم برسن:24: خیلی خوووشششه:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoud.avard
سامی تا اینجاش عالی بود
دستت درد نکنه
قربونت |heart|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
خب بریم واسه فصل سوم |biggrinsmiley||biggrinsmiley||biggrinsmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نفرین شده ( سکانس سوم)
یك لحظه احساس كرد كسی پشت سرشه همین كه آمد سرش را برگردونه
ضربه ای محكم بهش برخورد كرد و بی هوش شد.
وقتی چشماشو باز کرد داخل یه اتاق نمور و تاریکی مثل سرداب بود.نگاهی متعجب به در و دیوار تار عنکبوت بسته و مبلمان کهنه ی آنجا انداخت.
کف اتاق دایره ی شیطان خط کشی شده بود.تنها منبع نور اتاق یکی دوتا شمع
کهنه که روی دیوار آویزان بود بودش که نور زرد رنگ ضعیفی روی اتاق می انداخت.
صدای خفیف راه رفتن یکنفر داخل اتاق پیچید و پریماه در حالی که ردای سیاه بلندی
به تن داشت وارد اتاق شد چهره اش از همیشه خوفتر بود.
در یک دستش یک چاقوی کهنه و کثیف و در دست دیگرش یک کتابچه پوسیده
که گویا کتاب جادو و مخصوص شیطان پرستان بود قرار داشت.
با حالتی عجیب جلوی ملکه شیشه ای که دست و پاش بسته شده بود زانو زد.
و با صدای بی روحش گفت: خوب رفیق بالاخره به هم رسیدیم و من برگشتم
فکر میکردی من مردم هان.
ملکه شیشه ای با دلخوری گفت: تو خود شیطانی!مارو گول زدی.خوشحالم که راهتو سد کردم.
کثافت تو چطور زنده موندی؟!
پریماه در حالی که باز همان لبخند شیطانی رو بر لب داشت گفت: خوب بزار برات
تعریف کنم و از جایش پاشد و شروع به صحبت و قدم زدن کرد: خوب بعد از فرار
از دست مامورا بهم شلیک شد و میشه گفت من مردم!
اما وقتی داشتم دنیا رو ترک میکردم شیطان آمد سراغم (در حالی که صداش میلرزید
و حس غرور درونش روشن بود گفت)اون منو سرباز ارشد خودش روی زمین خوند
و بهم قدرت داد بعد من بهوش آمدم همه چی جور شده بود دکترم مسعود یکی
از شیطانکها بود (شیطان پرستان) اون بهم کمک کرد و نقشه ای کشید
که با شربتی منو به خوابی کوتاه طوری که انگار مرده بودم برای چندین ساعت
موقت درست کرد و نقشه از این قرار بود که همه فکر میکردند من مردم
و منو خاک میکردند اما بعد از اینکه همه رفتند ۵ یا ۶ ساعت بعد بهوش میامدم
و از خاک بیرون میومدم اون همه چیو حل کرد. نقشه درست پیش میرفت تااینکه
نگهبان قبرستان وقتی از خاک میخواستم بیرون بزنم منو دید و مجبور شدم بکشمش.
و بعد در گور خودم خاکش کنم اما بعد با یک ولگرد روبرو شدم.
همین باعث شد رد کوچکی ازم بمونه که مهم نیست.حالا اومدم تا انتقام بگیرم.
و در حالی که فریاد میزد گفت:قربانی برای شیطان به سمت ملکه شیشه ای رفت
سپس یه ورد خوند و ۳ نفر از افراد باقی مانده و وفادراش آمدند. ملکه شیشه ای با نگرانی
چهره ی ۲ همدست قدیمیش رو دید ستاره و شقایق که جزو برترین افراد پریماه بودند
و سومی یک نفر جدید در حالی که در چهره اش نفرت و خشم بود برای پریماه تعظیم
کرد و پریماه گفت: سلام مسعود عزیز دکتر نجات دهنده ی من!
پایان فصل 3 این داستان ادامه دارد....
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
نفرین شده ( سکانس سوم)
یك لحظه احساس كرد كسی پشت سرشه همین كه آمد سرش را برگردونه
ضربه ای محكم بهش برخورد كرد و بی هوش شد.
وقتی چشماشو باز کرد داخل یه اتاق نمور و تاریکی مثل سرداب بود.نگاهی متعجب به در و دیوار تار عنکبوت بسته و مبلمان کهنه ی آنجا انداخت.
کف اتاق دایره ی شیطان خط کشی شده بود.تنها منبع نور اتاق یکی دوتا شمع
کهنه که روی دیوار آویزان بود بودش که نور زرد رنگ ضعیفی روی اتاق می انداخت.
صدای خفیف راه رفتن یکنفر داخل اتاق پیچید و پریماه در حالی که ردای سیاه بلندی
به تن داشت وارد اتاق شد چهره اش از همیشه خوفتر بود.
در یک دستش یک چاقوی کهنه و کثیف و در دست دیگرش یک کتابچه پوسیده
که گویا کتاب جادو و مخصوص شیطان پرستان بود قرار داشت.
با حالتی عجیب جلوی ملکه شیشه ای که دست و پاش بسته شده بود زانو زد.
و با صدای بی روحش گفت: خوب رفیق بالاخره به هم رسیدیم و من برگشتم
فکر میکردی من مردم هان.
ملکه شیشه ای با دلخوری گفت: تو خود شیطانی!مارو گول زدی.خوشحالم که راهتو سد کردم.
کثافت تو چطور زنده موندی؟!
پریماه در حالی که باز همان لبخند شیطانی رو بر لب داشت گفت: خوب بزار برات
تعریف کنم و از جایش پاشد و شروع به صحبت و قدم زدن کرد: خوب بعد از فرار
از دست مامورا بهم شلیک شد و میشه گفت من مردم!
اما وقتی داشتم دنیا رو ترک میکردم شیطان آمد سراغم (در حالی که صداش میلرزید
و حس غرور درونش روشن بود گفت)اون منو سرباز ارشد خودش روی زمین خوند
و بهم قدرت داد بعد من بهوش آمدم همه چی جور شده بود دکترم مسعود یکی
از شیطانکها بود (شیطان پرستان) اون بهم کمک کرد و نقشه ای کشید
که با شربتی منو به خوابی کوتاه طوری که انگار مرده بودم برای چندین ساعت
موقت درست کرد و نقشه از این قرار بود که همه فکر میکردند من مردم
و منو خاک میکردند اما بعد از اینکه همه رفتند ۵ یا ۶ ساعت بعد بهوش میامدم
و از خاک بیرون میومدم اون همه چیو حل کرد. نقشه درست پیش میرفت تااینکه
نگهبان قبرستان وقتی از خاک میخواستم بیرون بزنم منو دید و مجبور شدم بکشمش.
و بعد در گور خودم خاکش کنم اما بعد با یک ولگرد روبرو شدم.
همین باعث شد رد کوچکی ازم بمونه که مهم نیست.حالا اومدم تا انتقام بگیرم.
و در حالی که فریاد میزد گفت:قربانی برای شیطان به سمت ملکه شیشه ای رفت
سپس یه ورد خوند و ۳ نفر از افراد باقی مانده و وفادراش آمدند. ملکه شیشه ای با نگرانی
چهره ی ۲ همدست قدیمیش رو دید ستاره و شقایق که جزو برترین افراد پریماه بودند
و سومی یک نفر جدید در حالی که در چهره اش نفرت و خشم بود برای پریماه تعظیم
کرد و پریماه گفت: سلام مسعود عزیز دکتر نجات دهنده ی من!
پایان فصل 3 این داستان ادامه دارد....
سارا خودش کثافت چرا به. من. گفت کثافت:62:
:24:
شقایق و ستاره عشقهای من بیاید سارا رو بخورید:16::big-smiley-006:
مسعود بزن قدش:6: ولی فکنم. اخرش مسعود عاشق سارا میشه بهم خیانت میکنه :62:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
|tonguesmiley||tonguesmiley||tonguesmiley| آخه چه آخری بشه خخخخخخخ|biggrinsmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
|tonguesmiley||tonguesmiley||tonguesmiley| آخه چه آخری بشه خخخخخخخ|biggrinsmiley|
داستان باید عشقی بشه بگو چشم
واگرنه توهم یه لقمه چپت میکنم
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
خدا رو شکر که من هنوز نمردم :دی
پریماه قول میدم مثل ملکه شیشه ای بهت خیانت نکنم :دی
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoud.avard
خدا رو شکر که من هنوز نمردم :دی
پریماه قول میدم مثل ملکه شیشه ای بهت خیانت نکنم :دی
سارا شیطان عاشق میکنن:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
آقا آخر شبا بذار هیجانش خیلی بشتره
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
جریان چیه
این دیگه چ بامبولیه راه انداختین:39:
یکی خلاصشو بگه نفت کالنی چند؟؟؟
حال نعارم بوخونم
تمام
حرف نباشه:47:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
bahram.a
جریان چیه
این دیگه چ بامبولیه راه انداختین:39:
یکی خلاصشو بگه نفت کالنی چند؟؟؟
حال نعارم بوخونم
تمام
حرف نباشه:47:
باید بخونی نکبت چون داستان ماها هست
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
سارا بیچاره دست پریماه زامبی افتاده هق هق هق
پری دیدی بالاخره حرف دلمو بت زدم کثافط :24:
چرا همه ضد منید خائنا شقایق عسل |hmmsmiley||hmmsmiley|
مسعود تو به اینا اعتماد نکن اینا اخرش میذارن میرن تورو تنها میذارن |winksmiley|
بی سلیقه ها واسه چی رفتین هم دست شیطان شدین بیاین مثل من ادم خوبه باشید |winksmiley|
:25:این منم
:19:این شما زشتوهای سیاه سوخته این
:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
|tonguesmiley||tonguesmiley||tonguesmiley| آخه چه آخری بشه خخخخخخخ|biggrinsmiley|
اخرش یه کاری کن شیطانو از جسم پری بیرون کنیم بعدش چون دیگه جسمش ترکیده داغون شده روح خودشو تو جسم یه گربه پشمالوهه حنایی |wubsmiley|ببریم تا پریماه اینطوری بتونه به زندگیش ادامه بده :4:
من خودم پریو نگهش میدارم بعدش :24:
پری پیشولی من |blushsmiley||blushsmiley|
:24:
راستی اسمم ساراست
همون سارارو تو داستان بذار:)
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
فک کنم آخرش من پشیمون میشم که چرا پریماه رو زنده نگه داشتم و خودم میکشمش
به امید خدا،بگو آمین...
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoud.avard
فک کنم آخرش من پشیمون میشم که چرا پریماه رو زنده نگه داشتم و خودم میکشمش
به امید خدا،بگو آمین...
امین :24:
اروم بکشش دردش نیاد |sadsmiley|
:4:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
فردا شب فصل بعدی را میزارم انشاالله از این به بعد آخر شبا میزارم که ترسش بیشتر بشه
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoud.avard
فک کنم آخرش من پشیمون میشم که چرا پریماه رو زنده نگه داشتم و خودم میکشمش
به امید خدا،بگو آمین...
نکشمت صلوات:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
باید بخونی نکبت چون داستان ماها هست
خوندم
چرا همه ی نقشا دخترن پ
حال نکردمthumbsdownsmileyanim
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
bahram.a
خوندم
چرا همه ی نقشا دخترن پ
حال نکردمthumbsdownsmileyanim
پس مسعوددد چییییییهههههه
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ملکه شیشه ای
سارا بیچاره دست پریماه زامبی افتاده هق هق هق
پری دیدی بالاخره حرف دلمو بت زدم کثافط :24:
چرا همه ضد منید خائنا شقایق عسل |hmmsmiley||hmmsmiley|
مسعود تو به اینا اعتماد نکن اینا اخرش میذارن میرن تورو تنها میذارن |winksmiley|
بی سلیقه ها واسه چی رفتین هم دست شیطان شدین بیاین مثل من ادم خوبه باشید |winksmiley|
:25:این منم
:19:این شما زشتوهای سیاه سوخته این
:24:
سارا خنگول ستاره و شقا ضده توان نه من. من كه پليسم
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
asal.kh
سارا خنگول ستاره و شقا ضده توان نه من. من كه پليسم
عه اره ستاره بود
خب منم گفتم از الان که بعدش نری پلیس فاسد از اب در بیای به پری کمک کنیا|winksmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ملکه شیشه ای
عه اره ستاره بود
خب منم گفتم از الان که بعدش نری پلیس فاسد از اب در بیای به پری کمک کنیا|winksmiley|
حباستو جمع كن مزدوره قديمي|biggrinsmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
اوووووه چقد زیاده
خلاصه نداره
سریالهای تلویزیون هم چندقسمت را ک میدن بعدش خلاصه میدن
تنها خدا،آرام بخش دلها
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
fateme.68
اوووووه چقد زیاده
خلاصه نداره
سریالهای تلویزیون هم چندقسمت را ک میدن بعدش خلاصه میدن
تنها خدا،آرام بخش دلها
نخیرررررررر
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
عامو بقیش بذار ببینیم اخرش ما چیکار کنیم:4:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
بدجنساااااااااااااااا
همتون را غول بخوره هاهاهاها
تنها خدا،آرام بخش دلها
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نفرین شده (سکانس چهارم)
ملکه شیشه ای با نگرانی
چهره ی ۲ همدست قدیمیش رو دید ستاره و شقایق که جزو برترین افراد پریماه بودند
و سومی یک نفر جدید در حالی که در چهره اش نفرت و خشم بود برای پریماه تعظیم
کرد و پریماه گفت: سلام مسعود عزیز دکتر نجات دهنده ی من!و رو به همهشان گفت:خوب دوستان عزیز امروز اینجا جم شدیم تا انتقام بگیریم
این ملکه شیشه ای خائن همون کسیه که مارو فروخت و لو داد و باعث شد عده ی زیادی از
افرادم دستگیر و زندانی شن و من تا حد مرگ پیش برم . حالا وقت انتقامه!
ودر حالی که ملکه شیشه ای را به وسط دایره کشوند و خودش در نقطه ی بالای دایره ایستاد
و ۳ نفر دیگر در ۳ قسمت دور دایره و دور ملکه شیشه ای را حلقه زدند...
پریماه با چاقو قسمتی از بازوی ملکه شیشه ای را خراش داد و خونش رو به زبانش کشید.
سپس یه سمت شقایق که نزدیکش بود داد تا اونم بنوشه و بعد شقایق چاقو را به ستاره داد
و بعد در نهایت به دکتر مسعود رسید. مسعود با تردید چاقو رو سمت دهانش برد و
با سرعت باورنکردنی و در یک چشم بهم زدن چاقو رو سمت پریماه پرت کرد!
و بسمت ملکه شیشه ای شیرجه زد و طنابو باز کرد و گفت : فرار کن
ملکه شیشه ای سریع از جاش پاشد و لگدی به شقایق که کنارش بود زد و بسمت در رفت
مسعود هم مشتی بسمت ستاره پرتاب کرد پریماه با ناباوری چاقو رو در هوا گرفته بود
مسعود در حالی که بسمت در پشت ملکه شیشه ای میدوید گفت: کثافت باران(نگهبان قبرستان)
مادر من بود!؟!!تو اونو کشتی تو و وقتی میخواست از در فرار کنه پریماه با حرکتی
فوق العاده سریع چاقو رو بسمت مسعود و ملکه شیشه ایپرتاب کرد و چون مسعود عقب بود
چاقو بهش برخورد کرد و ملکه شیشه ای دیگه هیچی نفهمید و فرار کرد و فقط صدای ناله ی
مسعود و شنید.
محوطه دور خانه پوشش جنگلی با درختان تنومند داشت ملکه شیشه ای با آخرین توانش
می دوید و پریماه و افرادش دونبالش . ملکه شیشه ای میدونست تنها جای امنی كه میتونست بره
كلیسا بود اما وسط این جنگل كلیسا از كجا پیدا كند در همین افكار بود كه ناگهان
یك اسب از دل سیاهی شب به كنارش اومد ملکه شیشه ای اونو امدادی از جانب خدا دانست
و تشكر كرد سریع سوار اسب شد و چهارنل بسمت بیرون جنگل رفت.
صدای پریماه ضعیف و ضعیفتر میشد تا اینكه به پایان جنگل رسید آنجا یه دهكده
كوچك بود كه ۳ یا چهارتا خونه بیشتر نداشت به اضافه یك كلیسا كوچك.
سری از اسب پایین پرید و به داخل كلیسا رفت.
پایان فصل چهارم این داستان ادامه دارد...
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
اینم فصل چهارم |biggrinsmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
وااااااااااااای چه چهره های وحشتناکی
پری واقعا اینایی ک درموردت میگه راسته عشقم؟!!!! نه باورم نمیشه
تنها خدا،آرام بخش دلها
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
اوه اوه مسعود بهم خیانت کرد حقش بود مرد
سارا بدبخت ترسو چرا فرار کردی :24:
اذیت نکن سام همه داستان و بگو
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
fateme.68
وااااااااااااای چه چهره های وحشتناکی
پری واقعا اینایی ک درموردت میگه راسته عشقم؟!!!! نه باورم نمیشه
تنها خدا،آرام بخش دلها
نه عشقم اینا همشون با من جنگ دارن
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
به همین راحتیا تمومش نمیکنم|biggrinsmiley|
تازه از فصل بعد فاطمه هم میاد تو داستان|tonguesmiley|
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
نه عشقم اینا همشون با من جنگ دارن
پری باید لباس ضدگلوله بخرم واسه زندگی باتو:d:d
تنها خدا،آرام بخش دلها
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
به همین راحتیا تمومش نمیکنم|biggrinsmiley|
تازه از فصل بعد فاطمه هم میاد تو داستان|tonguesmiley|
میگم حالا تو فقط اسم های مارو میخواستی یا باید کاری هم خودمون انجام بدیم:24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
fateme.68
پری باید لباس ضدگلوله بخرم واسه زندگی باتو:d:d
تنها خدا،آرام بخش دلها
عشقمو و نترس :24:
یعنی سام به معنای واقعی منو قهوه ای کرد تو این داستان :24: واپیچه با داستان نگی پسر :24:
-
پاسخ : داستان ترسناک با بازی بچه های مشاوره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
به همین راحتیا تمومش نمیکنم|biggrinsmiley|
تازه از فصل بعد فاطمه هم میاد تو داستان|tonguesmiley|
منو رقیب یا دشمن پری نکن
عشقمون تبدیل به نفرت میشه خخخخخ
تنها خدا،آرام بخش دلها